هويادهوياد، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

هوياد اميد زنگيمون

خوشگلم ده ماه و چند روزه شده

عزيز دلم، نفسم، ماشالله اينقدر شيطون شدى كه به مامان فرصت اينكه وبلاگت رو به روز كنه نميدى. خوشگل مامان يكى از كاراى بامزه ات كه عاشقشم اينه كه مثل همسترها عاشق راه آب آشپزخونه و حمامى وقتى عصبانى ميشى باز هم مثل همسترها دستات رو ميمالى به هم و ميكشى به صورتت كه عاشششششششششق اين كاراتم با حنجره كوچولوت صداهاى زيادى در ميارى به قول بابايى از زيرترين نت تا بم ترين نت موهات رو كوتاه كرديم واسه خودت يه پسر بچه خوشگل شدى عشقم خيلى اجتماعى هستى و واسه همه حتى توى خيابون ذوق ميكنى چهارتا دندون خوشمل سفيد دارى وقتى پى پى ميكنى هر جا باشى مياى پيش من قربون هوشت برم ماما - بابا - دد - آبه - به به - من من - عمه - جى جى ( اسباب بازى ) ميگى دست دسى ميك...
3 تير 1392

ده ماهگى آلوچه

نفس مامان مباركه ده ماهه شدى عشقم چهار دست و پا ميرى عسلكم، مامان و بابا و به به و ده ده و آبه ميگى خوشگلم دست دستى ميكنى، ناناى ميكنى، وقتى هم ميخواى گريه كنى سرت رو با دستات ميگيرى و رو زانوهات ميذارى عسلكم، نور چشمم. جاى دستاى خوشگلت همه جا هست عشقم، وقتى بابا توى اتاقش ساز ميزنه پشت در اتاق بابايى ميرى و در ميزنى نانازم وقتى ميگى مامان هلاك ميشم از عشقت. عزيزم اينقدر دوست دارم كه حد نداره، هر روز از خدا ميخوام كه سلامت باشى مامان و شادي كردنت و بزرگ شدنت رو ببينم برگ گلم عاشقتم يكى يه دونه مامان عاشق حمام يا به زبون خودت شوشو هستى و عاشق دنده و فرمون ماشين ...
3 تير 1392

اينم از سال ٩١

عزيز دل مامان سال ٩١ بهترين سال من بود با بدنيا اومدن تو خوشگلم ، اما بدترين هم بود چون باباى گلم رو از دست دادم ، بابايى كه عاشق بود تا تو رو ببينه و هميشه ميگفت بچه دار بشيد اما وقتى فهميد تو دل مامانى همون شب رفت بيمارستان و بعد هم پيش خدا. گلم هر وقت ياد بابا ميوفتم كه اگه بود با تو چيكار ميكرد قلبم به درد مياد واسه تو آخه يه بابا بزرگ خوش تيپ و شوخ رو از دست دادى عشقم اما مهم اينه كه تو رو دارم اگه تو نبودى مطمئنم من هم تا حالا ... بگذريم عشقم اميدوارم سالها بزرگ شدن و سلامتيت رو ببينم نفس مامان ...
3 تير 1392

غذا خوردن

عشقم بايد بگم كلى مرد شدى ماشالله غذا و سرلاك دولپى ميخورى در طول روز و شبها هم همش ممه ميخواى شيكموى نازم، جيگرم ...
3 تير 1392

هوياد و پدر بزرگها

پسر گلم ناز خوشگلم ميدونم كه خودتم ميدونى كه بابا جون چقدر دوست دارن به راحتى ميشه از چهره بابا جون فهميد، روزى كه بدنيا اومدى وقتى بغلت كردن از خوشحالى گريه ميكردن اينقدر واست دعا خوندن و برات آرزوى سلامتى كردن. تو هم اين رو فهميدى چون وقتى ميرى تو بغل بابا جون صدات در نمياد . انشالله كه خدا بابا جون واست نگه داره ميدونى من هميشه ميگم چون تو بابا داود رو از دست دادى پس بايد به جاى بابا داود هم تو آغوش بابا جون باشى. روح بابا داود هم اينجورى شادتر ميشه البته كاشكى بابا داود هم ميديدى خيلى باهاش لذت ميبردى. عزيزم حالا از بابا داود بگم كه توى عكسى كه گذاشتم تو توى دل مامانى اما مامان هنوز نميدونست رفته بوديم با بابا داود و مامان عصمت و دايى...
3 تير 1392

سرزمين عجائب

سه هفته پيش واسه اولين بار رفتيم سرزمين عجائب خيلى دوست داشتى و ذوق كردى هفته پيش هم با دايى و بابايى رفتيم كه بابايى و دايى يه بازى سوار شدن كه حال دايى بد شد ولى تو خيلى دوست دارى اونجا رو عكسات هم تو ادامه مطلب ميذارم ...
3 تير 1392

چيدمان سيسموني

جوجه نوك طلام ديروز سرويس خوابت رو آوردن ما هم با كلي عشق واسه شما اتاقت رو آماده كرديم ، من، مامان عصمت، خاله معصوم، عمه زيبا، فرنوش، نيوشا همه با هم اتاقت رو دكور كرديم، خيلي اتاقت نازنازي شد، دايي و بابايي هم بودن اما كمك نكردن . عزيز دل مامان شب هم مامان فتا اومدن اتاقت رو ديىن، خلاصه عشقم خيلي همه وسايلت نازه و مامان عصمت واقعا واسه شما تمام و كمال خريد كردن، انشالله به زودي مياي و لذت ميبري از لوازمت ...
1 تير 1392